یه پاییز زردو
زمستون سردو
یه زندون تنگو
یه زخم قشنگو
غم جمعه عصرو
غریبی حصرو
یه دنیا سوالو
تو سینه ام گذاشتی...
جهانی دروغو
یه دنیا غروبو
یه درد عمیقو
یه تیزی تیغو
یه قلب مریضو
یه آه غلیظو
یه دنیا محالو
تو سینه ام گذاشتی...
تیتراژ سریال شهرزاد بود که آخرش میگه عزیزم کجایی رفیقم کجایی؟
اما دیدم این تکه آخریش مناسب حال من و اون نیست...چون رفیق بود . عزیز بود اما الان ...
نظرات شما عزیزان:
یلدا
ساعت16:43---10 بهمن 1394
سلام فاطمه جان من همیشه پستاتو میخونم و تا الان که میشناسمت از شخصیتت خیلی خوشم میاد ودوس دارم که حتما بیای وبم ونظر بزاری.وقتی فهمیدم شعروداستان هم مینویسی بیشتر خوشم اومد و دلم میخواد بیشتر باهم آشنابشیم.بازم بهت سرمیزنم خانوم خانما.راستی بازم از شعرات بزار
مهبد
ساعت17:43---5 بهمن 1394
درد هایی هست که چشم را خیس نمیکند اما جگر را می سوزاند
viida
ساعت17:04---5 بهمن 1394
سلام خانومی.خیلی با احساسه وبلاگت.میشه بیای تو چت؟